شبکه قرآن - 4 دی 1394

وحی؛ "معرفت" یا "اسطوره"؟! (خاتمیّت؛ ختم "عصر پیامبری" یا "عصر پیامبران؟)

میلاد رسول اکرم (ص)- در جمع ایرانیان مقیم لبنان-2014 میلادی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. این شب مقدس را تبریک می‌گویم که میلاد رسول خدا(ص) و امام صادق(ع) هست. به برادران و خواهرانی که در لبنان مشغول فعالیت و خدمت هستند و به خصوص خانواده‌های محترم از شهرهای مختلف لبنان تبریک می‌گویم. در این دقایقی که من مصدع دوستان می‌شوم راجع به پیامبران و مسئله‌ی نبوت و خاتمیت ایشان یکی، دو نکته عرض می‌کنم و اگر فرصت شد در باب مسئله‌ی وحدت مذاهب اسلامی هم صحبتی می‌کنم. اولین نکته این است که کسانی در همه‌ی این هزاره‌ی گذشته کوشیدند که کلید عبور از انبیا را بزنند و بگویند دوره‌ی پسانبوت است. از انبیا و از دین عبور کرده‌ایم و حتی معنای خاتمیت را این‌طور تحریف کنند که خاتمیت نه به مفهوم ختم دوران پیامبری و نیاز به پیامبر جدید بلکه به معنای ختم دوران پیامبران است. یعنی این‌که تا هزاره‌ی قبل بشر به شنیدن سخن پیامبران احتیاج داشت چون به لحاظ علمی و تمدنی و عقلی رشد کافی نکرده بود و خاتمیت به این معناست که بشر دیگر نیازی به دین ندارد و بدون نیاز به دین و سخنان انبیا خودش مشکلات خودش را در این عالم حل می‌کند و عالمی غیر از این عالم هم نیست که بخواهیم آن‌ها را به هم مربوط بکنیم. به عبارت دیگر طبق این تفسیر نادرست از خاتمیت پیامبری و نبوت امری مربوط به دوران کودکی بشر است. دورانی که بشر دچار قصور عقلی و تمدنی بوده و نابالغ بوده و به انبیا احتیاج داشته است. به کسانی نیاز بوده که بیایند و بگویند ما از طریق خدا با شما سخن می‌گوییم. نیاز بود کسانی بیایند و وظایفی که در آن دوره هنوز خود بشر نمی‌توانست انجام بدهد را به عهده بگیرند. اما دوران کودکی بشر گذشته است. بشر به لحاظ علمی و عقلی و تمدنی و تجربی رشد کرده است و دیگر آن خلأ وجود ندارد و پیامبران مربوط به دوران کودکستان بشر بوده‌اند ولی امروز بشر وارد مراحل عالی‌تری شده و خاتمیت به مفهوم ختم دوران دیانت است. این تفسیر مادیون و ماتریالیست‌هایی بود که در تمام هزاره‌ی گذشته به شکل‌های مختلف بیان کردند. قرآن می‌فرماید از زمانی که انبیا در امت‌های پیشین نازل می‌شدند این حرف زده می‌شده و برای این دوره نیست. کسانی می‌گفته‌اند این حرف‌هایی که انبیا می‌زنند نیست الا اساطیر الاولین. یعنی این‌ها اسطوره است. بنابراین این ادعا و این نوع نگاه و تفسیر نادرست همیشه بوده است. خاتمیت به معنای پایان دوره‌ی نیاز به پیامبر جدید است و نه پایان دوران نیاز به پیامبران و پیام آن‌ها و پیامبری و نیاز بشر به پیامبری تا ابد هست. پس یک وقت بحث می‌کنیم که آیا نیاز به انبیا و دین تمام شد؟ که این همان تعریف مادی از خاتمیت است که می‌گویند دوران شریعت و نبوت تمام شده و حالا عصر سکولاریزم و عصر پسا انبیا رسیده و دیگر نیازی به آن‌ها نیست و این‌ها برای دوران کم‌عقلی بشر بوده است. یک وقتی می‌گوییم خاتمیت آن‌طور که قرآن تفسیر می‌کند به این معناست که دوران نیاز بشر به پیامبر دیگری تمام شد. یعنی دیگر نیاز نیست پیامبر جدیدی مبعوث بشود. نه دوران نیاز به انبیا و دین و پیامبران تمام شده باشد. این دو تعریف به موازات هم در باب دین و خاتمیت و نبوت وجود داشته و دارد و کسانی حتی به نام مذهب و مذهبی و روشنفکر مذهبی یا گاهی کسانی که می‌خواستند متنبی باشند و ادعای نبوت بکنند چه به سبک قدیم و هزار سال پیش و چه به سبک متنبیان مدرنیته و عصر جدید که در عرض انبیا و بر خلاف آن‌ها و در تعارض با آن‌ها سخن از حقیقت می‌گویند. کسانی از خاتمیت به این معنا تعریف کرده‌اند که انبیا حجت نداشتند و شخصیت خودشان به لحاظ کاریزما و آتوریته‌ای که داشتند حجت بوده است. یعنی مسئله‌ی دین و نبوت یک مسئله‌ی جامعه‌شناختی بوده و یک مسئله‌ی معرفتی نبوده است. به عبارت دیگر این‌ها شخصیت‌های بزرگ تاریخ‌ساز بودند که خودشان منشأ قانون می‌شوند و برای خودشان حق تصرف در جان و مال و آبروی بشریت قائل می‌شوند و خود را اولا به مردم از خود مردم می‌دانند و می‌نامند و با این زبان آن‌ها از خاتِمیت خودشان سخن می‌گویند و چون یک عده مرید این‌ها هستند این موضوع را می‌پذیرند. این حرفی است که کسانی از موضع لادینی و لامذهبی در تفسیر فلسفه‌ی نبوت و فلسفه‌ی خاتمیت در غرب و شرق عالم گفته‌اند. در ظاهر این است که از انبیا تمجید می‌کنند و می‌گویند ببینید که عجب شخصیت‌های مؤثری هستند و چه نفوذ کلمه‌ای دارند و نفوذ کلمه و کاریزمای این‌ها، جادی کلمات و شخصیت این‌ها به جای حجت و دلیل نشسته است. این در ظاهر تمجید و تعریف است ولی در واقع تکذیب انبیا است و این تکذیب با ادبیات‌های مختلف از روشنفکری تا شبه عرفانی بارها در هزاره‌ی گذشته تکرار شده که آن‌چه که شما به نام انبیا می‌نامید یک کاریزمایی است که افراد خاصی در طول تاریخ داشته‌اند و خواهند داشت و خاتمه هم پیدا نکرده است و خودشان برای خودشان ولایت تشریعی قائل شدند، خودشان برای خودشان حق امر و نهی به دیگران را قائل شدند، یک تجربیات روانی و روحی شخصی داشتند که آن را وحی نامیدند و برای دیگران تکلیف‌آور دانستند و دیگران هم تمکین کردند. همان‌هایی که مرید این پیامبران شدند و مسیحی و موسوی و ابراهیمی و پیروان پیامبر اکرم(ص) شدند. استدلال و استناد آن‌ها در واقع این بود که آن‌چه انبیا داشتند و دیگران نداشتند یک نوع دلیری بوده و آن‌ها دلیرتر از دیگران بوده‌اند و محکم‌تر از بقیه حرف زده‌اند و الا چیزی بیش از بقیه‌ی کسانی که اهل به اصطلاح عرفان و معنای بشری بودند نداشتند و نگفته‌اند و تفاوت این‌ها با بقیه این بوده که این‌ها از بقیه شجاع‌تر بوده‌اند و کاریزما و نفوذ شخصیتی بیشتری داشته‌اند. یک روح شاعرانه هم داشته‌اند که این روح شاعرانه و جادو و جاذبه‌ی شخصیت که هر دو توضیح مادی دارد و توضیح ماورای طبیعی و وحیانی و الهیاتی ندارد وقتی با هم ترکیب می‌شوند توانسته‌اند تأثیرگذاری کنند و از منظر آن‌ها جوهر اصلی چیزی که پیامبری نامیده می‌شود همین است و حالا که بشر به لحاظ علوم مادی و تجربی جلوتر آمده و هزار سال از آن قضایا گذشته و چند هزار سال از انبیای قبل گذشته که همه‌ی انبیای قبل طبق این تعریف متنبی بوده‌اند و انبیایی وجود نداشته است. طبق این نظریه همه‌ی این‌ها متنبی هستند و همه ادعای نبوت کرده‌اند. منتها کار یک عده‌ای گرفته و مرید پیدا کرده‌اند و میلیون‌ها و ده‌ها میلیون و میلیارد مرید آن‌ها شدند. چند نفری بودند که بازار آن‌ها گرفت. درویش‌ها و شاعرانی که بازار آن‌ها گرفت. بازار بقیه نگرفت یا کم گرفت. ولی حالا دوره‌، دوره‌ای است که این جور دلیری کردن‌ها و محکم سخن گفتن‌ها گذشته و این حرف‌ها به آن صورت در دوره‌ی جدید مخاطبی نخواهد داشت. این یک تقریری از خاتمیت است که این‌ها داشته‌اند. اگر بخواهیم شفاف‌تر صحبت بکنیم این است که نه بشر آن‌قدر صغیر است که بتوان کلاه آن را برداشت و نه افرادی می‌توانند تا این حد قوی ظهور کنند که بتوانند کلاه این بشر را بردارند. همین بشری که همه چیز را از منظر مادی و تجربی می‌بیند و به سادگی چیزی را باور نمی‌کند. بنابراین دوره‌ی این بازی‌ها تمام شده است. یعنی خاتمیت به این معنا تفسیر می‌شود که دوره‌ی این بازی‌ها تمام شده و کسی نه باید و نمی‌تواند کوس پیامبری بزند و به نام شریعت و به نام خدا در جان و مال مردم تصرف و خدایی کند. چون این‌ها به جای این‌که بگویند انبیا بندگی می‌کنند می‌گویند خدایی می‌کنند. خب این تفسیر از خاتمیت چهار، پنج اشکال منطقی دارد. اولاً این‌که بزرگ‌ترین افتخار انبیا الهی بر خلاف متنبیان بندگی بود و نه خدایی کردن و هرگز نه دعوی خدایی کردند و نه خدایی کردند. بزرگ‌ترین فخر این‌ها این بود که از بقیه‌ی بشر در برابر حق تسلیم‌تر بودند و منشأ این رسالت عبودیت آن‌ها بود و الهویت و ادعای الهویت آن‌ها نبود. اصلاً یکی از تفاوت‌های عرفان‌های قلابی با معنویت و عرفان حقیقی همین است که آیا طرف می‌خواهد برای خودش مرید جمع بکند یا می‌خواهد برای خدا مرید جمع کند. این یکی از فرق‌های مهمی است که خیلی از این عرفان‌های قلابی سکولار و دینی و تصوف و شیعی و سنی و مسیحی و یهودی و بودایی و هندو دارند و همه‌ی این‌ها را می‌توان به این شکل شناخت. اصلاً یکی از علائم تشخیص این است که آن کسی که خود را مقتدای عرفانی معرفی می‌کند و مراد است خلق را به خودش دعوت می‌کند یا خلق را به خدا دعوت می‌کند؟‌ این به سرعت قابل تشخیص است. فرق دوم بین عرفان‌های حقیقت و آن‌چه که انبیا و به خصوص رسول خدا(ص) گفته‌اند این است که آیا به جهل و تسلیم و تعطیل عقل دعوت می‌کنند یا دعوت به تحریک و تربیت عقل می‌کنند؟ معنویت‌ها و عرفان‌های قلابی معمولاً قدرت داوری را از طرف سلب می‌کنند. یعنی می‌خواهند فرد را خیره و مات خودشان بکنند به شکلی که بگویند بشنو و عمل کن و دیگر سوال نکن. در حالی که انبیا و معنویت حقیقت و راستین همیشه به عقل احترام می‌گذارد. همان‌طور که به وجدان و فطرت و روح و عواطف و احساسات مخاطب احترام می‌گذارد. رسول خدا(ص) می‌فرمود «العقل رسول الحق...» خود عقل رسول الله است. می‌فرمود اگر از ما جمله‌ای نقل کردند که خلاف صریح عقل است و مثلاً در آن تناقض هست یا مثلاً با بدیهیات عقل نمی‌سازد و ضد عقل و بدیهیات و برهان است آن را به دیوار بزنید. من چنین چیزی را نگفته‌ام و نمی‌توانم بگویم. این پیامبری که می‌فرماید خدا برای همه دو پیامبر فرستاده که یکی انبیا از بیرون هستند و حجت ظاهر هستند و یکی هم انبیا از درون هستند که حجت باطن است و آن عقل و فطرت شماست. آن شاغول الهی و معرفتی و اخلاقی و وجدانی که خدا در هر کسی گذاشته است. پیامبر الهی تناقض نمی‌گوید. پیامبر الهی دعوت به تعطیل عقل نمی‌کند. پیامبر الهی از سوال نمی‌ترسد و فرار نمی‌کند. پیامبر الهی به دنبال حقه‌بازی و کلاه‌برداری از مخاطب نیست. شما می‌دانید که جناب ابراهیم فرزند پیامبر از دنیا رفت همان روز کسوف شد و خورشید گرفت. تمام مردم از مسلمان و یهودی و مشرک ترسیدند و گفتند به خاطر پسر پیامبر آسمان عزا گرفته است. یعنی همه مطمئن بودند که این قضیه با فوت پسر ایشان ارتباط دارد و خود این بهترین فرصت بود که پیامبر لااقل سکوت کند و با خود بگوید بگذار چنین برداشتی کنند. شما که مقصر نبودی. بگذار بگویند که به نفع حق است. پیامبر اکرم در آن شرایط که متألم بودند و ناراحت بودند شنیدند که یک عده‌ای از مسلمانان و دیگران می‌گویند این کسوف و خورشید گرفتگی به خاطر مرگ فرزند پیامبر است و آسمان همنوا با پیامبر عزا گرفته است. پیامبر فرمودند همه را جمع کنید. مسلمان‌ها بیایند که می‌خواهم صحبت کنم. همه را جمع کردند و ایشان شروع به صحبت کردند و اولین و مهم‌ترین نکته‌ای که در این صحبت فرمودند این بود که این کسوف و خورشید گرفتگی هیچ ارتباطی با مرگ ابراهیم ندارد. این آیات الهی است و برای آن نماز بخوانید و این هیچ ربطی به مرگ بچه‌ی من ندارد و به خاطر من این اتفاق نیفتاده است. پیامبران به این شکل هستند. حقه‌بازان و این‌هایی که به دنبال معنویت‌های قلابی هستند و می‌خواهند خودشان مراد باشند از این فرصت‌ها استفاده می‌کنند و فرصت‌های قلابی دیگری هم می‌سازند. این سه تفاوت بین انبیا و متنبیان بود. سه تفاوت بین عرفان‌های توحیدی و الهی با عرفان‌های قلابی بود. یکی دعوت به خود یا خداست. می‌خواهی دکان باز بکنی و برای خودت مشتری جمع می‌کنی یا برای خدا و حق این کار را می‌کنی؟ مردم را از خودت به سوی خدا عبور می‌دهی یا در خودت متوقف می‌کنی؟ تفاوت دوم این است که دعوت به حق و حقانیت است و «افلا تعقلون» است، «افلا یشعرون» است، «افلا یعلمون» است، «افلا یتذکرون» است، صحبت از تذکر و تعلم و تعقل است یا دعوت به تعطیل عقل است و می‌گوید چشمان خود را ببند و باور کن؟ تفاوت سوم این است که فرصت پیدا بکند افکار عمومی و مخاطب را فریب می‌دهد و از فرصت‌های طبیعی استفاده می‌کند و فرصت‌سازی مصنوعی هم می‌کند یا نه، اگر واقعاً چیزی ربطی به آن ندارد یک ربط قلابی شبه معنوی درست نمی‌کند که مریدان خود را اضافه کند؟ این‌که انبیا شجاعت داشته‌اند حتماً درست است اما این‌طور که این‌ها تعریف کرده‌اند می‌خواهند بگویند این‌ها دروغ‌گویان شجاعی بوده‌اند و شجاعانه دروغ گفته‌اند و چون شجاعانه و محکم دروغ گفته‌اند و دروغ بزرگ گفته‌اند مردم باور کرده‌اند. چون مردم دروغ کوچک را باور نمی‌کنند اما دروغ بزرگ بگو و یک مرتبه بگو من پیغمبر هستم و بعد هم محکم پای آن‌ها بایست تا باور کنند. این حرف‌ این‌ها بود. در سراسر زندگی انبیا و رسول اکرم کسی نه یک دروغ از این‌ها شنیده و نه یک دروغ دیده است. حتی یک دروغ عملی ندیده است. حتی اگر یک جایی پیامبر احتمال می‌دادند که از سکوت ایشان برداشتی بشود که آن برداشت نادرست است یعنی یک دروغ عملی است مثل همین مورد ابراهیم فوری با آن مقابله می‌کردند. طبیعی است کسی که به حق تکیه می‌دهد شجاع است. کسی می‌ترسد که به حق تکیه نداده و به خودش هم شک دارد. خداوند در قرآن می‌فرماید منافق از همه چیز می‌ترسد. هر صدایی می‌شنود آن را تهدیدی علیه خودش تلقی می‌کند. وقتی طمأنینه و آرامش آمد شجاعت می‌آید. اصلاً در روایت داریم هر جا شجاعت هست صداقت هم هست. هر جا که صداقت نیست ترس و تردید هست. حتی ممکن است کسانی باشند که در مسیر اشتباه کرده باشند ولی چون صادقانه حرف می‌زنند و نمی‌دانند که آن کار اشتباه بوده و فکر می‌کنند درست است شجاع می‌شوند. منتها فرق آن این است که صداقت اخلاقی نمی‌تواند با کذب معرفتی تا آخر همراه باشد. یعنی نمی‌توان تا آخر اشتباه کنی و تا آخر هم صادق باشی. خداوند به تو عقل داده و بعد از یک مدتی می‌فهمی که اشتباه کرده‌ای و یا لااقل شک می‌کنی و هم انبیا را برای همین فرستاده‌اند. روایت داریم که فرمودند محال است انسان به باطل یقین کند. این خیلی جمله‌ی عجیبی است. این روایت برای امام صادق(ع) است که امشب شب میلاد ایشان است. امام صادق(ع) عبارات و روایات و جملاتی دارد که باید برای هر کدام از آن‌ها هزاران صفحه نوشت و اندیشید و گفت. یکی از آن‌ها همین است. فرمودند خداوند انسان را طوری خلق کرده که محال است به باطل یقین کند. ممکن است تا یک حدی شبهه باشد. ممکن است قطع روانی یا یقین روانی تا یک مدتی باشد امام یقین معرفتی به باطل محال است چون باطل، باطل است. اصلاً باطل چیزی نیست. باطل پوچ است. ترجمه‌ی باطل به فارسی پوچ است. حقیقت و حقوق یعنی آن‌ چیزی که ثابت است و یعنی آن چیزی که واقعیت دارد. اعم از مادی و غیر مادی باشد. باطل یعنی چیزی که نیست و تو فکر می‌کنی که هست. چطور می‌شود به پوچی یقین داشت؟ اگر جایی شباهت می‌بینید تعصب است و یقین نیست. پیامبر اکرم فرمودند علی‌رغم شباهت ظاهری ایمان و تعصب و این‌که ما فکر می‌کنیم مؤمن و متعصب یکی هست، این دو ضد هم هستند. فرمودند ایمان از سنخ آگاهی و معرفت است و تعصب از سنخ جهل است. تعصب حماقت است و ایمان شعور است. فرمودند ایمان از سنخ نور است و تعصب از سنخ ظلمت است. پیامبر فرمودند ایمان خدا‌محوری است و تعصب خودمحوری است ولو تعصب به دین باشد. دکان باز می‌کنی و خود تو هدف خودت هستی و اسم آن را دین می‌گذاری و اسم آن را خدمت به دیگران می‌گذاری. امام یک وقتی شاخص‌های اخلاص را می‌گفت چون خودش آدم نفس‌کشته‌ای بود می‌فهمید. می‌گفت همه‌ی شما حرف‌های خوبی می‌زنید و کارهای خوبی می‌کنید و خیرات و مبرات می‌دهید ولی وقتی می‌خواهید بفهمید این‌ها برای خدا هست یا نیست دو جا خودتان را امتحان کنید. یک، اگر این کار را تو بکنی ولی هیچ کس نفهمد که تو کرده‌ای و به نام کس دیگری نوشته بشود ناراحت می‌شوی یا نمی‌شوی؟ اگر ناراحت می‌شوی برای خدا نیست و بازی در آورده‌ای. دوم، اگر کس دیگری آن کار را انجام بدهد. یعنی تو انجام ندهی و به دست دیگران بشود. مثلاً یک پیروزی و فتح بزرگی است که برای اسلام است و این به دست تو انجام نشود و به دست دیگری انجام بشود، آیا خوشحال می‌شوی یا ناراحت می‌شوی؟ این‌ها دو مورد از علائمی است که امام در بحث‌های خود می‌گفت و می‌گفت به خودت رجوع کن و بفهم. ممکن است وسط جبهه‌ی حق باشی، بجنگی و کشته‌ هم بشوی ولی برای خدا نباشد. شنیده‌اید که در جنگ احد یک کسی بود که از نیروهای دشمن هم زیاد کشت. مجروح شد و افتاد و یکی از اصحاب پیش پیامبر آمد و گفت آقا فلانی امروز خیلی خوب مبارزه کرد و مجروح شده و درد می‌کشد و شما دعا بفرمایید. دید پیامبر دعا نکردند. رفت و یک ربع بعد آمد و گفت آقا ایشان شهید شدند و به لقا الله رفتند و بهشت بر او گوارا باشد. یکی هم آن‌جا بود که گفت بهشت بر او مبارک باد. این‌جا دیگر پیامبر سکوت نکردند و فرمودند تو از کجا فهمیدی او به بهشت رفت؟ گفت در رکاب شما و در جبهه‌ی حق با باطل جنگید و چندین نفر از آن‌ها را کشت. پیامبر فرمودند چرا جنگید؟ سوال اصلی این است. ما جنگجو نمی‌خواهیم. ما مجاهد می‌خواهیم. برای چه جنگید؟ بعد در آن‌جا این تعبیر از ایشان نقل شد که فرمودند «من هاجر الی الله و رسوله فقد هاجر الی الله و رسوله...» هر کس برای خدا و رسول خدا مهاجرت و جهاد کرد به پاداش خود می‌رسد. «الی مالٍ...» هر کسی برای پول مهاجرت کرد، یا برای یک ماجرای عشقی آمده، یا برای شهرت است، یا برای هر چیزی که فقط خودش می‌داند، «فقد هاجر الی ما هاجر علیه...» به همان سمت و برای همان چیز فعالیت و مهاجرت کرده است. نه می‌توان کلاه خدا را برداشت و نه می‌توان کلاه بر سر خدا گذاشت. اصلاً خدا کلاه ندارد. یعنی سر هم ندارد. خدا را نمی‌توان بازی داد. پیامبر فرمود هر کس برای هر چیزی اقدام کرده همان را می‌بیند. این آقا خیز برداشت تا بگویند چقدر قشنگ می‌جنگد و چه شمشیرزنی است و عجب رزمنده‌ای است و یکی هم این‌که چشم او به دنبال زین الاغ آن کافر بود که او را کشت. ایشان شهید راه زین خرد شدند. برای زین الاغ شهید شد. اگر به آن زین می‌رسید که آن را بر می‌داشت و حالا هم که نرسیده در همین راه شهید شده است. هدف مهم است. این‌ها از خودشان نمی‌پرسند که انبیا به چه چیزی تکیه دادند که این‌قدر شجاع بودند؟ چطور می‌شود که هیچ کافر و مشرکی نمی‌تواند این‌قدر شجاع باشد؟ یعنی یک مرتبه بگوید و ادامه بدهد و کل زندگی او بر حرف‌هایی که می‌زند گواهی بدهد. ما کاریزمای حق داریم و کاریزمای باطل هم داریم. کاریزمایی به مفهوم عوام‌فریبی داریم. کاریزمایی که این‌ها می‌گویند به معنی تأثیر روانشناختی روی مخاطب است. بحث حق و باطل نیست. از نظر این‌ها هیتلر کاریزما داشته، بودا داشته، لنین داشته، امام هم داشته است. هر کدام از این‌ها کاریزمایی داشته‌اند. حالا چرا و در چه راهی؟ همه‌ی این‌ها کاریزما است. اصلاً مسئله‌ی کاریزما نیست. مسئله‌ی نفوذ در دیگران و جادو کردن نیست. به انبیا می‌گفتند این‌ها ساحر و جادوگر هستند برای این‌که مثل این‌که جادو بکنند یک مرتبه مخاطب را منقلب می‌کردند. اما این یک مهارت و یک تکنیک روانشناختی نبوده است. این آثار آن روح بزرگی است که دلسوزانه و صادقانه به سراغ بشر می‌آید. و اما این ادعای آن‌ها که می‌گویند دوره‌ی این حرف‌ها گذشته است. اتفاقاً هیچ وقت خرافات در دنیا به اندازه‌ی الان مشتری نداشته است. همین الان که ما و شما در عصر چه و چه صحبت می‌کنیم  فال‌بین و جادوگر جزو پرطرفدارترین و پرمشتری‌ترین شغل‌ها است. همه جای دنیا این‌طور است. سال‌ها پیش نیویورک بودیم که در آن‌جا یکی از این مغازه‌های تبلیغات برای رمالی و کف‌بینی بود. گفتم مگر این‌جا هم این چیزها هست؟ گفت این‌جا برای بعضی از این‌ها دو سال در نوبت هستی. دو سال در نوبت هستی برای این‌که یک ربع یا 20 دقیقه پیش یک فال‌بین بروی و بنشینی. اتفاقاً وقتی که معرفت انبیایی را کنار گذاشتی به دنبال خرافات می‌روی. چون بشر ذاتاً می‌فهمد این عالم فقط ماده نیست. نه عقل بشر فقط با ماده سیر می‌شود و نه روح آن سیر می‌شود و به دنبال ماورای ماده است. وقتی ماورای ماده‌ی منطقی و درست را از انبیا نشنود و نگیرد به سراغ ماورای طبیعت خرافه می‌رود چنان‌چه امروز در دنیا خرافات خیلی طرفدار دارد. همه جا این‌طور است. یکی از پرفروش‌ترین ژانر کتاب در شرق و غرب عالم همین کتاب‌هاست. همه جای دنیا این‌طور است. اتفاقاً مشتری‌های این‌ها بیشتر است. نکته‌ی بعد این است که بیش از آن که این حرف توهین به انبیا باشد توهین به مخاطب انبیا یعنی بشر است. احمق دیدن تقریباً همه‌ی بشریت در طول تاریخ است. چون اغلب بشریت در طول تاریخ به انبیا معتقد بوده‌اند. به اصل خدا و معنویت معتقد بوده‌اند. اصلاً شما جامعه‌ی ملحد پیدا نمی‌کنی. همین الان هم پیدا نمی‌کنی. یعنی یک جامعه‌ای که اکثر مردم آن ملحد و ماتریالیست باشند اصلاً نیست. در هیچ جای دنیا نیست. شرک هست. شرک معنویت خرافی است. الحاد نیست. کفر به مفهوم شرک هست. کافر اهل کتاب زیاد است. ولی حتی جوامعی که حکومت آن کمونیستی بوده مردم آن هرگز ملحد نبوده‌اند. یا بودایی هستند، یا ملحد هستند، یا مسلمان هستند، یا مسیحی هستند و هرگز معتقد نشدند و اعلام نکردند که این عالم جز ماده نیست. بنابراین بشر تقریباً هیچ وقت ملحد نبوده است. زمان انبیا هم کفار و مشرکینی که درگیر بودند تقریباً هیچ کدام ملحد نبودند. همه مشرک بودند. ما در جزیره العرب در زمان پیامبر اصلاً ملحد نداریم. ممکن است افرادی باشند که حرف‌هایی بزنند اما مردم هرگز ملحد نبودند. این‌ها می‌گفتند یک خدا کم است و هزار خدا وجود دارد. نمی‌گفتند خدا نیست بلکه می‌گفتند خدا هست ولی یکی کم است. باید این مسئله روشن بشود که این حرف توهین به چه کسی است. مورد دیگر این است که اگر شما می‌گویید این‌ها فقط کاریزما بوده چرا در طول تاریخ شما چنین کاریزمایی نداشتید و ندارید؟ چرا هرگز نتوانستید کاریزمای الحادی درست بکنید؟ اگر یک کسانی مثل مارکس یا دیگران آمدند و شعار دادند و حرف آن‌ها هم گرفت به خاطر فلسفه‌ی ماتریالیستی آن‌ها نبود که مخاطب پیدا کردند. کدام بخش از حرف‌های آن‌ها بود که مخاطب پیدا کرد؟ بعد سیاسی، اقتصادی بود که از سوسیالیزم و برابرطلبی و عدالتخواهی اقتصادی حرف می‌زدند باعث شد نفوذ کند و الحاد مارکس باعث این نشد. در زمان شاه خیلی از این بچه مسلمان‌هایی که در مبارزات مارکسیست می‌شدند را نگاه بکنید. تقریباً مگر تک و توکی بین این‌ها کسی مارکسیست فلسفی یعنی ماتریالیست باشد. اغلب این‌ها مارکسیست سیاسی اقتصادی بودند. یعنی چه؟ یعنی سوسیالیست بودند و ماتریالیست نبودند. ما خیلی از این‌ها را دیدیم. فقط یک نمونه را خدمت شما عرض می‌کنم. چند وقت پیش در آمریکای لاتین بودم. خدمت یکی از دوستان گفتم. سمینار سوسیالیست‌های جهان بود. «سوسیالیست‌های جهان متحد شوید». این‌ها منتقدان کاپیتالیزم و سرمایه‌داری را از کل جهان به آمریکای لاتین و ونزوئلا صدا زدند. غیر سوسیالیست و غیر کمونیست چهار نفر بودند که ما بودیم و است کشورهای اسلامی و عربی آمده بودیم. دو نفر از مصر آمده بودند و از سوریه و ایران هم آمده بودند. ما در آن‌جا گفتیم ما نه مارکسیست هستیم و نه سوسیالیست هستیم. عدالتی که ما می‌گوییم همان عدالت دینی است. گفت دینی و غیر دینی را رها کنیم. الان همه‌ی ما با هم یک جبهه‌ی مشترک داریم و علیه نظام سرمایه‌داری هستیم که دشمن همه‌ی بشریت است و امروز پرچم مبارزات ضد کاپیتالیستی در خاور میانه و جهان اسلام و ایران هم هست و بنابراین ما هر چند با هم اختلاف مکتبی داریم اما از نظر موضع سیاسی و جبهه‌ی سیاسی یکی هستیم. من می‌خواهم این را عرض کنم که حتی این جلسه‌ای که 200، 300 نفر از کل جهان در آن بودند و همه‌ی آن‌ها سوسیالیست بودند و 80 درصد آن‌ها کمونیست بودند، رهبران احزاب سوسیالیسم در اروپا، آفریقا، آمریکای شمالی و جنوبی، اقیانوسه، آسیا، روشنفکران مطرح آن‌ها که نویسنده هستند و 7، 8 کتاب نوشته‌اند، تئوریسین‌ها و بعضی از رؤسای احزاب سوسیالیست که هر کدام حرف‌های خودشان را زدند و بعضی‌ها هم همان حرف‌های کهنه‌ی پوسیده‌ی مارکسیستی و سوسیالیستی را گفتند و بعضی از آن‌ها گفتند و اعتراف کردند که دوران مارکسیزم گذشته و اشکالات زیادی داشته و ما اصلاً دیگر نمی‌توانیم مارکسیست باشیم ولی می‌توانیم سوسیالیست باشیم. سوسیالیسم به مفهوم نگاه اجتماعی و برابری‌طلبی و ما به بعد ماتریالیستی و ضد مذهب آن‌ هم دیگر تأکید نداریم و یکی از آن‌ها گفت علت این موضوع آن است که نقش مذهب در جهان عوض شده است و مهم‌ترین مسئله‌ی آن انقلاب ایران است. گفت اصلاً این کارکردی که مذهب در انقلاب ایران نشان داد و امروز در کل خاور میانه و جهان پرچم مبارزه با آمریکا و اسرائیل را بالا برده با آن تعریفی که مارکسیست‌ها از مذهب داشتند اصلاً سازگار نیست. ما باید در تعریف خود از مذهب تجدید نظر کنیم و این کار را کرده‌ایم. بعضی از آن‌ها واقعاً این کار را کرده بودند و می‌گفتند ما دیگر مارکسیست و ماتریالیست نیستیم ولی سوسیالیست هستیم و موضع منفی در برابر دین نداریم. یکی هم آن‌جا گفت چاوز در آخر عمر خود وقتی مطمئن بوده سرطان گرفته پیش کاسترو رفته بوده است. چون بنیانگذار این جلسه فیدل کاسترو و چاوز بوده‌اند. گفت چاوز به کاسترو گفته که خود تو هم خدا را قبول داری ولی نمی‌گویی. خودت هم می‌دانی خدا هست منتها در رودروایسی مانده‌ای و نمی‌توانی بگویی چون تو را در دنیا به عنوان رهبر مارکسیست‌های انقلابی می‌شناخته‌اند ولی ته دل خودت می‌دانی خدا هست و نباید انکار کنی. فضا تحت تأثیر انقلاب ما به این شکل شده است. تحت تأثیر انقلاب امام و تعریف مذهب به این شکل شده است. می‌خواستم بگویم که چقدر می‌توان این‌ها را تغییر داد. آقای دکتر اورلاند از کوبا آمده بود که اسم او را کامل یادم نیست. این یار غار چگوارا بود که می‌گفت از اولی که جنگ چریکی در آن‌جا شروع شده بود می‌گفت من و فیدل و چگوارا با هم بودیم. این از اول مبارزات تا آخر در دوران دانشجویی و چنک چریکی کوهستان بوده است. می‌گفت تا لحظه‌ی آخر من و چگوارا با هم بودیم. او وزیر نیشکر بود و من هم معاون او بودم تا وقتی که گفت ما باید برویم و انقلاب خود را صادر کنیم. اگر در کوبا بمانیم ما را در این‌جا از بین می‌برند و ما باید نفوذ کنیم. سلاح خود را برداشت. من هم رفتم مسلسل خود را برداشتم و به او گفتم من هم با تو می‌آیم. به من گفت اگر تو بیایی وزارتخانه تعطیل می‌شود چون من وزیر هستم و تو معاون وزیر هستی. من می‌روم و تو بمان. می‌گوید من ماندم و ایشان رفت و در همان درگیری کشته شد. دو نکته به شما عرض می‌کنم که ببینید بحث عدالت بود. اگر جنبش چپ در جهان مشتری پیدا کرد برای این بود که مذهب درست تعریف نشد. وقتی مذهب نقش اساسی انبیایی خود را که قیام به قسط به تصریح قرآن یکی از فلسفه‌های دین و نبوت است، وقتی دین‌داران به وظیفه خود عمل می‌کنند، رهبران مارکسیست‌ها که یک مقدار صداقت داشتند و می‌خواستند به اصطلاح با ظلم مبارزه کنند ولی مذهب و مکتب نداشتند تردید می‌کنند. دو نکته را بگویم. به او گفتم وقتی شما جنبش چریکی کوبا را شروع کردید با این کسانی که در کوهستان اسلحه برداشتند با حکومت می‌جنگیدید همگی مارکسیست بودید؟ این خیلی مهم است. کسی این را می‌گوید که خودش در رهبری جنبش بوده است. گفت ابداً ما نه یک کلمه از مارکس و نه از مارکسیسم تا قبل از پیروزی حرفی نمی‌زدیم. گفت اصلاً هیچ کدام از کسانی که اسلحه برداشتند و جنگیدند نگفتند که ما مارکسیست هستیم. صحبت این بود که ما با این ظلم و کاپیتالیزم مخالف هستیم. ما با این حاکمیت و آمریکا و نظام سرمایه‌داری غرب مخالف هستیم. ما این را گفتیم و اصلاً صحبت این‌که ما آن‌جا بنشینیم و کلاس آموزش کمونیزم و مارکسیزم بگذاریم را نداشتیم. می‌گفت اصلاً اگر از ما و خود چگوارا می‌پرسیدند آیا شما جنبش مارکسیستی می‌کنید؟ معلوم نبود بله بگوییم. اصلاً معلوم نبود خود ما اجماع داشته باشیم. اصلاً این حرف‌ها نبود. بعد از این‌که ما حکومت را گرفتیم در مصاحبه‌ها از ما پرسیدند ایدئولوژی شما چه هست؟ آن‌جا گفتیم مارکسیزم است. اصلاً قبلاً فقط مسئله‌ی مبارزه با ظلم بود. یک نکته‌ای که از این جالب‌تر است این است که من دو، سه روایت از پیامبر اکرم و یکی، دو آیه از قرآن را خواندم. آیه‌ی کنز و یکی، دو آیه‌ی دیگر از قرآن و چند روایت از پیامبر و اهل بیت خواندم. من دو ده دقیقه فرصت داشتم. چند بار این کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها بلند شدند و برای آیه‌ی قرآن و روایت پیامبر و اهل بیت(ع) کف زدند و یک بار آن دیدم که وقتی آیه‌ی قرآن را خواندم و بعد یک روایت از پیامبر در باب مسئله‌ی عدالت و حقوق انسان‌ها گفتم همین آقای چگوارای دوم از جای خود بلند شد و کف می‌زند و ادامه می‌دهد. یعنی ایستاده بود و شاید یکی، دو دقیقه کف می‌زد. بعد از جلسه پیش من آمد و گفت من تا الان نمی‌دانستم که دینی در دنیا وجود دارد که این‌طور راجع به حقوق محرومین و عدالت اجتماعی و اقتصادی حرف زده است. من نمی‌دانستم در قرآن شما چنین چیزهایی هست. من نمی‌دانستم این پیامبر شما این حرف‌ها را زده است. هیچ کدام از ما این‌ها را نمی‌دانستیم. آن‌هایی که سن بیشتری دارند یادشان هست که قبل از انقلاب یک چگوارا می‌گفتند که ده چگوارا از دهان می‌ریخت و هر کسی در مبارزه بود می‌گفت ما در خانه‌ی خود عکس چگوارا داریم. به این شکل بود. خود این آقا می‌گفت ما این‌طور نبودیم. ما این چیزها را نمی‌دانستیم. ما به دنبال این بودیم که فاصله‌ی طبقاتی و ظلم را از بین ببریم. چیز دیگری نبود. به اسم مسیحی و مذهب نمی‌شد کاری کرد. چون تمام این کشیش‌ها یا فاسد بودند یا دست‌شان در کاسه‌ی سرمایه‌دار‌ها بود یا ترسو بودند. چهار کشیشی هم که ما تحت عنوان الهیات آزادی‌بخش ملحق شدند پاپ گفت این‌ها کفار هستند و کشیش نیستند. ما دیدیم مذهب راه را بر ما بسته و با مذهب نمی‌توان به سمت قسط و عدالت رفت ولی حالا می‌بینیم می‌شود. این‌ها می‌گویند. رهبران مارکسیزم در مورد پیامبر اکرم بعد از 1400 سال این‌طور حرف می‌زنند. رهبران هندوایزم و بودیزم هم همین‌طور هستند. با بعضی از چهره‌های مطرح شینتو در دانشگاه توکیو بحث کردم و چند روایت از پیامبر برای آن‌ها خواندم. راجع به مفهوم معنویت حرف زدم. چون آیین شینتو یک نوع معنویت و یک نوع مدارا و یکی هم آیین جوانمردی و همین سامورایی را دارد و این‌ها جزو ارکان آن‌ها است. من سه، چهار روایت از پیامبر که نزدیک به معانی محترم برای این‌ها بود را گفتم. می‌خواهم بگویم پیامبر اکرم در 1400 سال پیش با آن مردم حرف‌هایی زده که بعد از 1400 از مارکسیزم تا شینتو تا هندو تا بودایی و مسیحی و یهودی وقتی این‌ها را گوش می‌کند نمی‌تواند خودش را کنترل کند و بلند می‌شود و ایستاده کف می‌زند. در هند با مرتاض هندی راجع به پیامبر صحبت کردیم و روایاتی از پیامبر و امیرالمؤمنین گفتیم. این آقا 40 سال در یک بتخانه در کنار رودخانه‌ی مقدس گنگ بود. گفت پدرم نذر کرده و من از بچگی این‌جا بوده‌ام. 44 ساله بود و گفت من از 4 سالگی تا الان این‌جا هستم و از کنار این رودخانه آن طرف نرفته‌ام. ما در خودمان چنین همتی ندیدیم که در آن بت‌پرست‌ها دیدیم. من نایب الزیاره‌ی شما بودم و به بت‌خانه‌های آن‌جا رفته بودم و راجع به پیامبر چند نکته را به او گفتم و خدا شاهد است که ایستاد و گفت پس محمد(ص) از خدایان است و در مورد شریعت که می‌گویند از شریعت حرف زده‌اند باید بگویم اگر پیامبر یک حکم در جهت تحقیر انسان گفته است، در جهت استثمار بشر گفته است بگویید این‌ها شجاعانه آمده‌اند از خودشان به اسم خدا حرف زده‌اند تا مواضع خودشان را گرم کنند ولی وقتی که تمام شریعت دعوت به حریت و دعوت به کرامت و دعوت به عزت حقیقی است، دعوت به عبودیت در پیشگاه خدا که یعنی نفی ذلت در برابر چه غیر خداست، این‌طور نبوده که شما می‌گویید. شما می‌گویید انبیا شجاعانه حرف زدند و مردم باور کردند. چه چیزی گفتند که این‌ها باور کردند؟ هر چه که گفتند علیه مغازه باز کردن خودشان بود. همه‌ی شما برای خودتان مغازه باز کردید. مادی و معنوی شما این کار را کردید ولی این‌ها هر چه گفتند علیه مغازه باز کردن بود. نکته‌ی بعدی این‌که بشر آن موقع به جایی نرسیده بود که احساس و تجربه و یقین کسی را برای خودش تکلیف‌آور نداند. برای خودش تکلیف‌آور می‌دانست ولی امروز هر کسی می‌خواهد حکمی بکند باید استدلال بکند. بشر جدید زیر بار کاریزما نمی‌رود. دنباله‌روی کسانی نمی‌شود که با تکیه بر خودشان و تجارب و رؤیاها و یقین‌های خودشان به دیگران امر و نهی کنند. اولاً سراسر قرآن و بعد سراسر سیره و روش پیامبر اکرم دعوت به تفکر و استدلال و اخلاق است. هر چه که گفته خودش را محدودتر کرده است. یک وقت کسی می‌گوید من با خدایان ارتباط دارم و بعد آن‌چه که می‌گوید، جهان‌بینی و احکامی که می‌گوید دست خودش را بازتر می‌کند و دست دیگران را می‌بندد و می‌گویی مغازه باز کرده است و از بی‌شعوری مخاطب خود سوء استفاده کرده است. این چه نوع دکانی است که ایشان هر چه گفته خودش را مقیدتر کرده است. مشکلات خودش را بیشتر کرده است. یعنی شما هر چه از اخلاق و عدالت حرف بزنی و بگویی این‌ها ملاک رشد است دست خودت را بیشتر باز کرده‌ای یا بسته‌ای؟ بسته‌ای. لذا یکی دیگر از علائم این معنویت‌های قلابی این است که بعد از یک مدتی به اسم معنویت و عرفان اباحه‌گری راه می‌اندازند و می‌گویند شریعت مال ما نیست و ما از شریعت عبور کرده‌ایم. بزن و بخور و برو و فقط مرید ما باش. خب این فضا را باز می‌کند تا اگر فردا از خود این هر چه دیدند بگوید این معنویت با لذت‌محوری و اباحه‌گری منافاتی ندارد. ولی انبیا و در رأس انبیا پیامبر اکرم هر چه گفتند خودشان را بیشتر مقید کردند. هر چه شرط و شروط آوردند کار خودشان را سخت کردند. این چه نوع مغازه باز کردنی است که یک نفر علیه خودش باشد و دست و پای خودش را ببندد و به مخاطب معیار بیشتری بدهد که در مورد من داوری کنید و سخت بگیرید و مراقب باشید که اگر در من هم این تخلف را دیدید معلوم می‌شود که من پیامبر نیستم. این هم دلایل دیگری است. این‌ها نمونه‌هایی بود که عرض کردم. نکته‌ی بعدی که می‌گویند امروز تا قرینه‌ی عینی و آبژکتیو نبینیم تن به اطاعت نمی‌دهیم و تابع شخص کسی نیستیم، اتفاقا پیامبر همان موقع این حرف‌ها را زدند. در روایات ایشان در این بسیار است که چون فرصت نیست من عبور می‌کنم. پس حجیت شخصی و یقین‌هایی از نوع یقین‌های کسانی که مدعی پیامبری بودند یک یقین روانی نیست. یک یقین معرفتی است. لذا می‌گوید «قُل هاتوا برهانکُم.» مکتبی که می‌گوید «هاتوا برهانکم...» برهان‌محور است و کاریزما محور نیست. و لذا پیامبر هرگز اجازه نداد، قرآن هرگز اجازه نداد که به اسلام محمدیزم بگویی. محمدیزم نیست. خداوند متعال در قرآن فرمود «ما محمد الا رسول...» این پیامی که پیامبر اکرم به بشر رساند و فرمود خدای من به شما گفته است که من نیستم مگر رسول. «قد خلت من قبلهم رسل...» این یعنی چه؟ این یعنی کلاهبرداری و کاریزما ساختن قلابی و شخص‌محوری و من‌محوری و محمدمحوری نیست بلکه خدامحوری است. این‌که می‌فرمایند وقتی شهادت می‌دهید اول شهادت بدهید که «انهُ عبدهُ...» و بعد شهادت بدهید «و رسولهُ...» برای همین است که عبودیت مقدم بر رسالت و منشأ رسالت است. چون از بقیه عبدتر است رسول است نه این‌که بخواهد ادعای خدایی یا خدایی بکند. وقتی به این شکل نگاه کردید می‌بینید شریعت و کارهای پیامبرانه، عمل کردن و عمل خواستن از دیگران مستند به وحی و عقل و فطرت و وجدان است و دوره‌ی این پیامبری و این پیام هرگز نخواهد گذشت. امروز هر چه بشر جلوتر می‌رود خرافی‌تر، وحشی‌تر و خشن‌تر می‌شود. شما می‌دانید در قرن 20 این تعداد خونی که در دنیا ریخت به حدی بود که در تمام تاریخ بشر این‌قدر نریخته بود. این همین بشر مدرن است. این بشر مدرن از بشر دوره‌های قبل وحشی‌تر و جلادتر بوده است. تمام این‌هایی که چنگیز و نرون و شاهان ایران و روم کشته‌اند به اندازه‌ی یک جنگ بین‌الملل دوم نشده است. وحشی‌ترین دوران بشر همین دوران مدرنیته است. همین قرن 20 است. خشن‌ترین دوران همین است. اگر یک بشری بیش از بقیه‌ی دوره‌ها به انبیا احتیاج داشته باشد اتفاقاً‌ بشر امروز است. چون بشر امروز وحشی‌تر و خشن‌تر است و ابزار جنایت هم بیشتر در اختیارش هست. این بشر اتفاقاً از بشر 1000 سال پیش خیلی بیشتر به انبیا و پیامبر اکرم احتیاج دارد. خاتمیت به این معنا را باید به عکس معنی بکنیم. اتفاقاً تجربه‌ی شخصی پیامبر نیست. اگر تجربه‌ی شخصی او بود بر ما و شما حجت نبود. این یک تجربه‌ی روانی نیست. خدا واقعاً با بشر سخن گفته است و هم حجت‌های بصری و اعجاز و هم حجت عقلی و هم حجت شهودی و انواع و اقسام حجت اقامه شده تا بشر بداند. صحبت این‌که اتفاقاً این احساس تکلیف کردن‌ها و به دیگران تکلیف کردن‌ها و حکم خود را بر دیگران حاکم کردن‌ها اختراع دورانی است که گفتند انبیا را کنار بگذاریم و به جای آن خود ما تشریع کنیم. وقتی بشر خودش می‌خواهد تشریع کند، یعنی وقتی ایدئولوژی‌های مادی می‌خواهند جای انبیا را بگیرند می‌بینیم و دیدیم که چقدر گند زدند. خشونت بیشتر شد، شهوت بیشتر شد، افسردگی بیشتر شد، الان تعداد آدم‌هایی که تا قرص اعصاب نخورند به خواب نمی‌رود از همه‌ی دوران تاریخ بیشتر است. سخت می‌خوابند. طلاق و فروپاشی خانواده در طول تاریخ این‌قدر نبوده است که اتفاق می‌افتد. خشونت و آدم‌کشی و خونریزی این‌قدر نبوده است. پس ما و شما بیش از بشر هزار سال پیش به انبیا احتیاج داریم. دوران پیامبران نگذشته است. دوران پیامبر جدیدی گذشته به این معنا که هر چه خدا باید با بشر در میان می‌گذاشت در میان گذاشته است. یعنی دیگر چیزی نمانده که خدا باید به بشر بگوید و نگفته باشد. هر چه که لازم بود خداوند مستقیم به بشر بگوید از طریق انبیا گفته است. یعنی دیگر هیچ پیامبری نمی‌تواند بعد از این بیاید و بیش از آن‌چه که پیامبر اکرم از خدا به ما خبر داده خبر بیشتر و جدیدتری بدهد. البته دوران استدلال تمام نشده، دوران عرفان تمام نشده است. به قول عرفای نظری که می‌گویند دوران ولایت باطنی تمام نشده است. دوران نبوت به مفهوم ولایت معنوی تمام نشده است. اما نبوت تشریعی و رسالت تمام شده است. دیگر چیزی نمانده که خدا باید به بشر بگوید و نگفته باشد. از طریق انبیای پیشین و به خصوص از طریق خاتم‌الانبیا گفته است. به این معنی نیست که بشر امروز عاقل و بالغ شده و دیگر تن به این امور نخواهد داد و دیگر چنین ایمان‌هایی نخواهد آورد. اتفاقاً بشر امروز اگر عاقل‌تر شده باشد راحت‌تر ایمان می‌آورد. خود من در این سفرهایی که در دنیا رفته‌ام تجربه‌ای کسب کرده‌ام که هر چه با آدم‌های فهمیده‌تر بیشتر برخورد کردم دیدم این‌ها بیشتر می‌پذیرند. اتفاقاً عوام و متعصب‌ها کم‌تر می‌پذیرند. الان شما می‌دانید بیشترین گسترش اسلام در تیپ‌های روشنفکر و تحصیل‌کرده در غرب و در دنیاست و آن‌ها زودتر و بیشتر مسلمان و به خصوص شیعه می‌شوند. شما عوام متعصب را خیلی سخت می‌توانی مسلمان کنی اما آن‌هایی که اهل فکر هستند بیشتر می‌پذیرند. این نشان می‌دهد که سنخ این ایمان یک سنخ فکری و معرفتی و حجت‌محور است. کار پیامبر و کار انبیا است. مسیحی‌ها و کلیسا می‌گویند ایمان از عقل جداست. کانت و فیلسوفان مدرنیته و عصر روشنگری به بعد هم می‌گویند ایمان از عقل جداست. هر دوی این‌ها همین را می‌گویند. یعنی هم پدران سکولاریزم در غرب و پدران عبور از دین گفته‌اند ایمان از عقل جداست و هم کلیسا و آبا کلیسا گفته‌اند ایمان از عقل جداست. هر دو این را گفته‌اند. شما می‌دانید که آبا کلیسای کاتولیک گفتند عقل شیطان است و به حرف آن گوش نکنید که ایمان شما به مسیر و خدا را می‌گیرد. لوتر پدر پروتستانتیزم است که می‌گویند مسیحیت سکولار و مترقی و اصلاح‌طلب و رفورمیست هستند. لوتر از این بدتر می‌گوید. می‌گوید عقل فاحشه است. کاتولیک می‌گوید عقل شیطان است و پروتستان هم می‌گوید عقل فاحشه است. هر دوی این‌ها هم از قرآن می‌ترسیدند. هم کلیسای کاتولیک قرآن را تحریف می‌کرد و تا مدت‌ها اجازه نمی‌داد ترجمه بشود و هم لوتر یک ترجمه‌ی قلابی از قرآن ارائه کرد و علیه قرآن موضع گرفت. هر دوی این‌ها از ادبیات قرآن و لحن قرآن می‌ترسیدند. تا قرن‌ها اجازه ندادند قرآن به زبان لاتین و غربی ترجمه بشود. بعد که مجبور شدند یک ترجمه‌ی مغلوط ناقص ساختند که هر کس بخواند نتواند ایمان بیاورد. دوره‌ی ولایت و ولایت‌پذیری که این‌ها می‌گویند تمام شده و ما دیگر ولایت انبیا را نمی‌پذیریم هیچ وقت نه تمام شده و نه تمام خواهد شد. همه یک ولایتی را می‌پذیرند. بسته به این است که ولایت الله را می‌پذیری یا ولایت شیطان را می‌پذیری. ما یا اولیا الله داریم یا اولیا شیطان داریم. ما کسی را نداریم که هیچ ولایتی نداشته باشد. اصلاً این امکان ندارد که بشر بدون ولایت باشد. بشریت حتی آن مادی و ملحد هم که باشد ولایت است. منتها یکی ولایت اولیای جور و ستم را می‌پذیرد و یکی ولایت اولیای الهی را می‌پذیرد. ولایت خدا یا شیطان است و بی‌ولایتی وجود ندارد. حب و بغض تو به هر طرف هست ولایت همان را پذیرفته‌ای. حضرت رضا(ع) فرمودند هر چه را دوست داری با همان مشهور می‌شوی حتی اگر سنگ باشد. وقتی که به یک سنگ علاقه داری از همان سنخ هستی. قلب تو کجاست؟ ذهن تو کجاست؟ قبله‌ی تو کجاست؟ تو تحت همان ولایت هستی. یکی ولایت شهوت را پذیرفته، یکی ولایت پول را پذیرفته، یکی ولایت ریاست را پذیرفته که همه‌ی این‌ها ولایت اولیای شیطان هستند. یک ولایت الله را می‌پذیرد. پس دوره‌ی ولایت و ولایت پذیری خاتمه پیدا نکرده و نخواهد کرد. بحث این است که ولایت چه کسی را می‌پذیریم و می‌پذیرید. اصلاً این داعشی‌ها را ببینید که چند هزار دختر و پسر از آمریکا و اروپا رها کرده‌اند و می‌آیند و می‌گویند می‌خواهیم خلافت اسلامی درست کنیم. این دو بعد دارد. یک بعد منفی این است که چقدر راحت فریب می‌خورند و به اسم دولت و خلافت اسلامی می‌آیند و به جای این‌که با آمریکا و اسرائیل بجنگند علیه جبهه‌ی مقاومت درگیر می‌شوند. ولی یک بعد دیگری هم دارد که باید به آن توجه کنید. 10، 20 هزار بچه‌ای که یا در اروپا و آمریکا متولد شده یا زندگی کرده و از اول زیر فضای تبلیغاتی مادی و ضد دینی بمباران شده این شده‌اند و یک مرتبه می‌بینید که چه چیزهایی از درون آن‌ها بیرون آمده است. طرف دو من ریش می‌گذارد و در خیابان‌های لندن و نیویورک و پاریس راه می‌رود. دختری که تا چند وقت پیش دوست دختر داشته حالا پوشیه می‌زند که صورت او هم دیده نشود. معنی این آن است که یک نکته‌ی مهم مثبتی در این قضیه هست که دشمن از آن استفاده‌ی باطل می‌کند. مثل خوارج می‌مانند. خوارج چطور بودند؟ حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه فرمودند خوارج به دنبال حق بودند ولی در دام باطل افتادند و با معاویه فرق می‌کنند که به دنبال باطل بود و به باطل هم رسید. من وظیفه دارم با هر دوی آن‌ها مبارزه کنم و لیکن در ذهن من این‌ها یک شکل نیستند. این‌ها نادان هستند و بازی خورده‌اند ولی توجه داشته باشید که تمام معادلات به هم ریخته است. من یک وقتی عرض کردم که این داعش و القاعده کپی‌برداری از حزب‌الله و بچه‌های جنگ ما بودند. ورژن قلابی وهابی آن را ساختند. چون اگر این را نمی‌ساختند گروه گروه جوانان سنی شیعه می‌شدند و به طرف انقلاب ما می‌آمدند. یک مرتبه بحث جنگ مذهبی مطرح شد و گفتند برای روح جهادی و شهادت و احیای اسلام و احیای خلافت و تمدن اسلامی لازم نیست طرف انقلاب ایران بروید. خود ما یک نوع دیگر از آن را درست می‌کنیم. این قضیه خیلی غیر عادی است. همین قضیه‌ای که دیروز در پاریس اتفاق افتاد تیری بود که خود غرب شلیک کرد و کمانه کرد و حالا به صورت خودش می‌خورد. پول‌هایی که سرمایه‌گذاری کردند نتیجه‌ی خود را می‌دهد و علیه خودشان هم می‌دهد و من مطمئن هستم در دراز مدت این قضیه بیشتر به خود آن‌ها ضربه می‌زند. چون این‌ها تمام زور خود را در سوریه و عراق و لبنان زده‌اند و بیشتر از این‌ها نمی‌توانند کاری بکنند و دوران خوش این‌ها هم تمام شد و از این به بعد سراشیبی است. ولی این 10، 20 هزار به کشورهای خود بر می‌گردند. نصف یا یک سوم آن‌ها هم که برگردند کافی است. همین کاری را می‌کنند که دیروز در پاریس کردند و پریروز در لندن کردند و قبل از آن در مادرید اسپانیا کردند و قبل از آن در آمریکا کردند. این آتشی که روشن کرده‌اند دامن خودشان را گرفته و بعد نوبت خود عربستان است. این حکومت عربستان دوام پیدا نخواهد کرد. آخرین نکته این‌که زبان ولایت اگر ولایت الله است زبان حق و تکلیف است. ولایت شیطان زبان ناحق است و زبان تکلیف به باطل است. نه این‌که زبان تکلیف زبان دین بوده و زمان ولایت حالا زمان حقوق است. هرگز این دین نگفت فلان دلیل را بپذیرید چون فلان شخص گفته است. بلکه گفت سخن فلان شخص را به فلان دلیل بپذیرید. یعنی ما با دلیل به سراغ پیامبر و علی می‌رویم و بی‌دلیل نمی‌ریم. نمی‌گوییم چون او گفت احتیاجی به سوال نبود. گفتیم چون حق گفت به او ایمان آوردیم. نه این‌که چون او گفت پس حق است. البته هر چه او گفت حق است. هر چه پیامبر و اااا و اهل بیت(ع) بیت بگویند حق است اما این همان مسئله‌ای است که اختلاف در بین اشعری و عدلیه هست در این باب که آیا خداوند به حق و به آن‌چه که خوب و سعادت‌بخش بود فرمان داد یا ما بعداً به آن‌چه که خدا به آن فرمان داد خوب و سعادت‌بخش گفتیم؟ به این معنا که خوبی و بدی قراردادی است یا حقیقی است؟ ولو به قرارداد شارع باشد. شیعه‌ی عدلیه می‌گوید قراردادی نیست بلکه حق است. خدا حق است، انبیا حق هستند، انبیا حق هستند چون به حق امر کرده‌اند. حق واقعیتی ماقبل از انبیا است. انبیا طریقت داشتند و ما را به این حق رساندند. عقل و انبیا ما را به این حق می‌رسانند. راجع به مسئله‌ی ولایت هم همین است. ولایت این‌ها را می‌پذیریم چون حق است. چون برای آن دلیل عقلی داریم. ما به دلیل نقلی که به پیامبر و ائمه ایمان نیاورده‌ایم. این که دور و تسلسل می‌شود و باطل است. نگفتیم فلان دلیل را بپذیرید چون فلان شخص اقامه کرده است. این‌جا رابطه‌ی قول و قائل را قطع کردیم و تسلیم هیچ شخصی بدون حجت باطنی نشدیم و نمی‌شویم و استدلال به نفع توحید و معاد آمده است. استدلال وجدانی و فطری و عقلی آمده و چون قانع می‌شویم تمکین کرده‌ایم ولی بعد که تمکین کردی دیگر در تمام امور جزئی شریعت امکان اشراف بشری نیست چون اگر این بود احتیاجی به انبیا نبود. عقل لازم است اما کافی نیست. مکفی از انبیا نیست. انبیا ضد عقل سخن نگفته‌اند. اما آمدند برای این‌که عقل را تکامل ببخشند. شما می‌دانید از اول تاریخ تا امروز حتی یک برهان علیه توحید و خدا نیامده است. حتی یک برهان نیامده است. هیچ ملحدی نگفته من ثابت می‌کنم خدا نیست. من ثابت نیستم این‌ها پیامبر نیستند. هرگز برهانی وجود ندارد. حداکثر حرف آن‌ها این است که می‌گویند دلائلی که خداپرستان و پیروان انبیا آورده‌اند کافی نیست و اثبات نمی‌کند. هیچ کس نگفته من اثبات می‌کنم این‌ها دروغ است. این خیلی مهم است. تا امروز هیچ برهانی علیه خدایی خدا اقامه شده و نه علیه اصل نبوت انبیا و نه علیه نبوت پیامبر برهانی اقامه شده است. پس این مسئله روشن بشود که این تمکین یک تمکین فطری عقلانی است، این ایمان عقلانی است و محصول آن عقل ایمانی و عقل مؤمنانه است و این عقلانیت باعث تضعیف ولایت انبیا نمی‌شود و این ولایت را تقویت می‌کند. ولایت انبیا هم عقلانیت را تضعیف نمی‌کند بلکه تقویت می‌کند. شخصیت انبیا هم زیر سایه‌ی حق و توحید قرار می‌گیرد و سر خاتمیت در همین مسئله است که این دین پاسخ همه‌ی پرسش‌های فراعقل بشر را تا ابد داده است. نه به این معنا که بشر جدیدی پیدا شده که دیگر بی‌نیاز از تشریع پیامبران است و لذا پرسشگر و غیر متعبد است. اصلاً این تعبد اسلامی با پرسشگری منافاتی ندارد بلکه محصول پرسشگری است. نه این‌که این‌ها گفتند تاریخ و طبیعت کلاً پیغمبرپرور نیست و بشر اجازه نمی‌دهد کسی ادعای پیامبری کند. بساط گذشتگان جمع شد و از این به بعد همه مساوی و هم‌عرض هستند و عقل جمعی جای عقل فردی را گرفته است. این دین دعوت به عقل فردی و دعوت به عقل جمعی کرده است. این دین گفته عقل حجت خداست و این دین گفته با عقل خود به من نگاه کنید و بدون عقل به من نگاه نکنید. تنها کتاب مقدسی که این همه فرمان به تعقل داده قرآن است. شما هندوها را ببینید. هندوایزم امروز صدها میلیون پیرو دارد. بیش از دو، سه میلیارد مسیحی دارید. هیچ مسیحی نمی‌گوید مبنای ایمان من عقلانیت است. هیچ کدام نمی‌گویند. نه کاتولیک، نه پروتستان و نه ارتدوکس این را نمی‌گویند. در کتاب‌های این‌ها هست ببینید و بروید با بزرگان این‌ها هم صحبت بکنید. من در همین بیروت با بعضی از بزرگان این‌ها در سفرهای قبلی صحبت کردم. همه‌ی آن‌ها قبول کردند و گفتند این نوع مجالست عقل و معنویتی که در قرآن و در منطق پیامبر اکرم هست در دین ما نیست. یک وقتی در سوئیس به یک کلیسا رفتم. کلیسا خیلی خلوت بود. از کشیش آن‌جا پرسیدم چطور امروز که روز یکشنبه است کسی به این‌جا نیامده است؟ گفت از وقتی ترجمه‌های محلی کتاب مقدس در کتاب‌فروشی‌ها عرضه می‌شود، یعنی در این 10، 20 سال کتاب مقدس را می‌خوانند و معنی آن را می‌فهمند دیگر به کلیسا نمی‌آیند. در حالی که در مورد قرآن کریم عکس قضیه است. هر چه قرآن درست‌تر به زبان‌های مختلف ترجمه بشود و بفهمند چه می‌گوید موج ایمان بیشتر می‌شود. این است تفاوت عقلانیت و معرفت و وجدان‌محوری در قرآن با سایر کتاب‌های مقدس و در تعالیم پیامبر اکرم با آن‌چه که از ادیان دیگر مانده است. والسلام علیکم و رحمت الله.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha